به خاطر تو خورشید را قاب می كنم و بر دیوار دلم می زنم.
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم.
به خاطر تو كلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم.
به خاطر تو دستهایم را آیینه می كنم و بر طاقچه یادت می گذارم.
به خاطر تو مي توان چون کودکي لجوج سلام معطر سيب ها را
نا شنيده گرفت.
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای
دور دست چشم پوشید.
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا مزه مزه کرد.
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت.
نازنينا؛
سايه هاي ما شکسته است و اگر سايه زلال تو نباشد درختان
نمي توانند، تن از خستگي بتکانند.
وقتي تو مثل يک زمزمه ي صميمي در خلوت کوچکم
حضور داري.
وقتي تو دستهايم را از لمفوني باران مي انباري،
وقتي تو دل نا موزون مرا مي خواني،
احساس مي کنم صبح به شمايل توست،
و من نمي توانم با رگه هاي نور طنابي ببافم که مرا به تو
برساند.
|